-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 09:26
کاش می شد داد زد فریاد زد کاش با فریاد و غم پر می کشید کا می شد آن دمی که درد هست چشم را بست و دگر چیزی ندید کاش اشک با غم من یاری کند اشک تنها مرهم درد من است خورده پیوندی میان من و درد کاش می شد گره را از هم برید
-
گریه بی اختیار
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1385 08:25
تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست غم تو هست ؛ ولی غمگسار باید و نیست اسیر گریه بی اختیار خویشتنم فغان که درکف من اختیار باید و نیست چو شام غم ؛ دل اندوهگین نباید و هست چو صبحدم ؛ نفسم بی غبار باید و نیست مرا ز باده نوشین ؛ نمی گشاید دل که می به گرمی آغوش یار باید و نیست درون آتش از آنم که آتشین گل من تو را چو پاره دل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 08:05
دوستان همراه سلام شرمنده ام شما برام پیام می فرستید ولی من جوابتون رو نمیدم ؛ چون دلیل داره و دلیلشم اینکه که نمی دونم چرا نمی تونم وبلاگهای زیر مجموعه بلاگفا رو باز کنم اگه دید که پیامهای پر مهرتون رو جواب نمیدم دلیش اینه . شرمنده ؛ شرمنده ؛ شرمنده !!!
-
زندگی
شنبه 1 مهرماه سال 1385 10:50
زندگی ؛ شاید عشق باشد اوج گرفتن و فرود آمدن شاید هم تجربه ای باشد از بودن و روییدن در شاخسارهای درخت سبز گریستن . زندگی ؛ گاهی اسب سفید غرور است با حس قشنگ آمدن یا قشنگ تر از آن ؛ دویدن زمستان است به دنبال بهار و ایستادن روبری تند بادهها. زندگی ؛ آزاد شدن قناری از قفس است و نشستن در کنار دریای صحبت با دوست .
-
کرانه
شنبه 1 مهرماه سال 1385 10:41
جای تو خالیست اینجا تا ببینی خشم دریا تا بخندی برخروشش تا ببینی های و هویش تا بمانی درکنارم تا که من تنها نمانم پرغم و نالان و خسته رو به دریا جا نگیرم تا که بغضی جان نگیرد درمیان شور و حالم تا که از چشمانم امشب نم نم باران نبارد باز هم گویم به فریاد : جای تو خالیست ای یار !
-
من
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 10:46
-
نام او...
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 10:44
وقتی خواستم زندگی کنم گفتند : سخت است ... وقتی به راستی سخن گفتم گفتند : دروغ است ... وقتی خواست راه عشق را بروم گفتند : گناه است ... وقتی گریه کردم گفتند : کودکانه است ... وقتی خندیدم گفتند : دیوانه است ... و حال آنکه سخن نمی گوییم می گویند : عاشق است.
-
بی تو بودن
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1385 10:20
بی تو بودن سخت است با تو بودن آسان حرفها باید زد با دو چشم گریان چهره ها درهم بود اشکهایی ریزان دستهایی لرزان ازمحبت پژمرد غنچه ها در ظلمت می شود تنها بود اول پایان هاست حرف هایی دارم دشت ها خشکیده سینه ام پردرد است آرزو پرپر شد پس بگویید به او می شود عاشق شد می شود عاشق ماند
-
بی نام و نشان
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1385 12:36
سعی کن تنها باشی؛ زیرا تنها به دنیا آمده ای و تنها از دنیا خواهی رفت . بگذار عظمت عشق را درک نکنی ؛ زیرا آنقدر عظیم است که تو را نابود خواهد کرد. بگذار خانه ی عشقت خالی از وجود باشد ؛ زیرا اگر عشقی در آن منزل کند به ویرانه های آن هم رحم نخواهد کرد. اما اگر عاشق شدی ؛ سعی کن تنها یک نفر را دوست داشته باشی. سعی کن عشقی...
-
بگو ....
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 10:14
بگو بگو که وقت طلوع ستاره نزدیک است من عاشقانه تو را در نماز از خدا می خواهم
-
آقا...
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 10:08
آقا نگاهت جای آهو ها ست می دانم دستان پاکت مثل من تنهاست می دانم آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد جای دل تو وسعت دریاست می دانم آقا اگر تو بر نمی گردی، دلیل آن در چشم های پر گناه ماست می دانم جای سر انگشتان پور نورت، در این ظلمت مانند رد باد بر شن هاست می دانم ای کاش برگردی که بعد از این همه دوری یک باره حس بودنت...
-
قشنگترین عروسک دنیا
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 12:07
این قشنگترین عروسکی که خدا به ما داده خواستم شما هم ببینید این پسره ۱ سالشه اسمش امید ملوسک منه الهی خاله قربونش بره
-
...
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 11:29
-
خواهم مرد
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 11:27
-
چشمهایت...
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 11:24
اگه چشمات منو از یاد ببره به خدا این دیگه بغض آخره با شکستنش منم رفتنیم سهم از تو همین چشم تره ر. افشاری
-
بی تو ...
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1385 10:26
بی تو احساس دلم پوشالی است ذهنم از الفاظ موذون خالی است بی تو نبض جنون روئیده ام طرح غمناک شبی پوشیده ام بی تو مهمان دلم غم است و بس خورده بر تقدیر من امضای غم بی تو گیج پیکر پروانه ام با طنین بوته ها بیگانه ام بی تو از ابهام از بود و نبود می شوم قربانی مرگی کبود این صداقت عادت دیرینه است راز باران در شب عادینه است تا...
-
مرز دلواپسی
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 14:31
من از بی کسی های بی انتها میان حریقی ز هذیان و تب به دنبال دستی پر از سادگی تو را یافتم - درنفسهای شب برای عبور از دل بی کسی شدی تکیه گاهم - شدی مرهمم تو را خواستم - شک نکردم به عشق اگر چه پر از آیه های غمم غریبی مکن با من شب زده مرا با خودت تا به رویا ببر کمک کن که بگذارم این بغض را کنارت - برای ابد - پشت سر زمانی که...
-
او...
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 14:19
رفت و چشمم را برایش خانه کردم برنگشت آفتابی را برایش سایه کردم برنگشت
-
ستایش عشق
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 14:17
می دانم معجون غریب عشق چه برسرم آورد. اما با این همه مرارتها که تا امروز کشیدم هنوز هم عاشقانه دوستش دارم و یگانه معبودم اوست به یاد می آورم روزهای خوشبختیم را که چون آفتاب هستی بخش بر وجودم طلوع کرد و برگهای رخوت وسستی را که آخرین دقایق عمر خود را سپری می کردند با پرتوهای پرتلالوئش به شکوفه هایی دردست نسیم تقدیم کرد...
-
غروب
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1385 09:56
-
از او بهتر
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1385 09:50
گل زیبا و تنها و پریشان حال و بی پروا گل خوشبو ما گل زیبا گل زیبا و تنها و پریشان حال و بی پروا که هرگز او نمی ترسد ز باد سرد پائیزی ز مردن یا ز پرپر گشتن و پژمرده خندیدن و یا فریاد تنهایی سرودن در پس دیوار بشکسته نمی ترسد ز دوری از میان محفل گلها گذشتن از کنار منزل آخر به دلداری و غمخواری فداگردیدن و خوشبو نمودن کوچه...