آه؛ای تیر؛ ای تیردلدوز! باز درزخم جانم نشستی
آه؛ای خار؛خارجانسوز! باز در دیدگانم شکستی
وای؛ای گرگ؛ای گرگ وحشی!
چنگ و دندان به جانم شکستی
آتش؛ای آتش؛ ای شعله ی مرگ!
سوختی؛سوختی پیکرم را
مشت خاکستری ماند ازمن سوختی بازخاکسترم را!
از توانسوز؛درد روانکاه! رفت جانم؛ز جانم چه خواهی؟
ناله ام مرد درناتوانی ازتن ناتوانم چه خواهی؟
غیرت و رشک او آتشم زد جان پرمهر من کینه جو شد
آرزویش به دل مرد زین پس مرگ او دردلم آرزو شد!
دیده ی دیده بردیگرانش سردوخاموش و بی نور خوشتر
لعل خندیده بردشمنانش بسته در تنگی ی گور؛ خوشتر
نمی دونم چرا احساس کردم زمان اینشعر شاعر باید دل نگرانی داشته باشه ...یک جور نگرانی با یک عصبانیت ....
--------
موفق باشی
سلا
شعر زیباییه...
راستش امیدوارم همه به آرزوهای زیباشون برسن...
غیرت و رشک او آتشم زد جان پرمهر من کینه جو شد
سلام
من با یک واقعیت دیگه از دنیای خودم به روز هستم
---
موفق باشی
سلام آرزو جان
خوبی؟
چه شعر قشنگی بود ... ولی چرا اینقدر غمگین؟ ایشالا که چیزی نشده باشه:)
مواظب خودت باش دوستم:)
شاد و پیروز... در پناه حق باشی.