کاش می شد داد زد فریاد زد کاش با فریاد و غم پر می کشید

کا می شد آن دمی که درد هست چشم را بست و دگر چیزی ندید

کاش اشک با غم من یاری کند اشک تنها مرهم درد من است

خورده پیوندی میان من و درد کاش می شد گره را از هم برید

 

گریه بی اختیار

تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیست

غم تو هست ؛ ولی غمگسار باید و نیست

 

اسیر گریه بی اختیار خویشتنم

فغان که درکف من اختیار باید و نیست

 

چو شام غم ؛ دل اندوهگین نباید و هست

چو صبحدم ؛ نفسم بی غبار باید و نیست

 

مرا ز باده نوشین ؛ نمی گشاید دل

که می به گرمی آغوش یار باید و نیست

 

درون آتش از آنم که آتشین گل من

تو را چو پاره دل ؛ در کنار باید و نیست

 

به سرد مهری باد خزان نباید و هست

به فیض بخشی ابر بهار باید و نیست

 

چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق

تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست

 

کجا به صحبت پاکان رسال که دیده تو

بسان شبنم گل ؛ اشکبار باید و نیست

 

به شام جدائی چه طاقتی است مرا ؟

که روز وصل دلم را قرار باید و نیست

 

دوستان همراه سلام

شرمنده ام شما برام پیام می فرستید ولی من جوابتون رو نمیدم ؛ چون دلیل داره و دلیلشم اینکه که نمی دونم چرا
نمی تونم وبلاگهای زیر مجموعه بلاگفا رو باز کنم اگه دید که پیامهای پر مهرتون رو جواب نمیدم دلیش اینه .

شرمنده ؛ شرمنده ؛ شرمنده !!!