شب

دیشب شب رویایی تو بود و تو نبودی

درگوش من آوای تو بود و تو نبودی

دل ؛‌ زیر لب آهسته تمنای تو می کرد

در حسرت ایمای تو بود و تو نبودی

نقاشی دریا که کشیدم تک و تنها

محتاج تماشای تو بود و تو نبودی

آن عطر قلم جوهر عشق و دل رسوا

خواهان هوسهای تو بود و تو نبودی

صد قافیه زد دل به هوای سرکویت

دل ؛ وسعت دریای تو بود و تو نبودی

دیشب که گل از آیینه ماه گل انداخت

در فکر تمنای تو بود و تو نبودی

نظرات 2 + ارسال نظر
مجید سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:36 ق.ظ http://www.majonline.blogsky.com

سلام
نمی دونم شما دخترا چتونه
همش از غم می نویسیدو غصه . از فنا و شکست
اه
سعی کن همیشه پیروزه میدون باشی
پیش ما بیا
بای

غریبه چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:21 ق.ظ http://www.gharibeyemontazer.blogfa.com

سلام عزیزم. ممنون از حضورت. من و ببخش که کمتر میام. از این زندگی ملال‌آور و تکراری که فقط از صبح تا شب مجبوری بدوی و بدوی و بدوی تا بتونی به آرزوهای خیلی خیلی کوچیکت برسی که اون هم معمولا اتفاق نمی‌افته خستم کرده.

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم/
حرفی از جنس زمان نشنیدم/
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود/
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد/
هیچکس زاغچه‌ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت/
....
من به اندازه یک ابر دلم می‌گیرد /
.....
باید امشب بروم /
باید امشب چمدانی را /
که به اندازّ پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم/
و به سمتی بروم/
رو به آن وسعت بی‌واژه که همواره مرا می‌خواند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد