مناجات

خدایا هدایتم کن

خدایا هدایتم کن زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است. خدایا هدایتم که ظلم نکنم زیرا می دانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.

خدایا نگذار دروغ بگویم زیرا دروغ ظلم کثیفی است .

خدایا محتاجم نکن که تهمت به کسی بزنم زیرا تهمت خیانت ظالمانه ای است .

خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.

خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم که بی احترامی به یک انسان همانا کفر خدای بزرگ است.

خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم .

خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.

خدایا من کوچکم؛ ضعیفم و ناچیزم؛ پرکاهی درمقابل توفان ها هستم به من دیده ای عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را به راستی بهفمم و به درستی تدبیر کنم.

خدایا دلم از ظلم و ستم گرفته است تو را به عدالتت سوگند می دهم که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار مده .

خدایا می خواهم فقیری بی نیاز باشم که جاذبه های مادی زندگی مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم تا درغوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم.

خدایا دردمندم؛ روحم ازشدت درد می سوزد؛ قلبم می جوشد؛ احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش. خسته شده ام؛ پیر شده ام ؛ دل شکسته ام ؛ نا امیدم و دیگر آرزویی ندارم ؛ احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست با همه وداع می کنم و می خواهم فقط با خدای خود تنها باشم . خدایا خدایا به سوی تو می آیم از عالم و عالمیان می گریزم تو مرا در جوار رحمتت سکنی ده.

                                                                                                                 شهید چمران

پدر

می خوام از تو بنویسم تو که مَردِ روزگاری
توی این مرثیه بازار تو یه شعر تازه داری
تو شبیه احترامی نازنین مث یه حاجت
مث یه تندیس پاکی لحظة ناب عبادت
می خوام از تو بنویسم تنها تو نیستی غریبه
تو که یاد دادی به چشمام دنیا اندازة سیبه
با تو تو نوروز هر سال نَحسیِ سیزده به در شد
گُلا ون یکاد می خوندن وقتی اسم تو پدر شد
با تو از تموم شب ها بی ستاره رد شدم من
لهجة ناب بهارو به خدا بلد شدم من
تو یادم دادی شکوهِ معنیِ امَن یُجیبو
واژه واژة نمازو این قرائت نجیبو
دست تو تو باغچه هامون گلای اطلسی کاشته
توی آسمون سفره ماهِ کامل و گذاشته
«می خوام مث کودکی یام یه بچة بلا بشم
می خوام تو دستات بمونم تو دست تو قد بکِشم»
توی این شبای منحوس قصه هات معجزه گر بود
روی گلبرگای خونه واژة پدر پدر بود
تو هنوز از تیر آرش یه کتابچه قصه داری
از تو خاطراتِ کهنهَ‌ت قصه های نو می یاری
کاش که گرگ پیر قصه بره ها رو نمی خوردش
چل گیس قصهَ ت و ای کاش دیوِ بد دل نمی بُردش
هنوزم شبای یلدا بهترینِ لحظه هاتِ
درمونِ چشمای خستهَ‌ت حافظ و شاخه نباته
توی این ولولة شوم آغوش تو مث کوهه
امن ترین پناه قلبم تکیه گاهی باشکوهه
مرد بارونیِ خونه! تویی ناجی و بهانهَ‌م
پیش کشِ تموم دردات واژه واژة ترانهَ‌م
«می خوام مث کودکیام یه بچة بلا بشم
می خوام تو دستات بمونم تو دست تو قد بِکِشم»

شب

دیشب شب رویایی تو بود و تو نبودی

درگوش من آوای تو بود و تو نبودی

دل ؛‌ زیر لب آهسته تمنای تو می کرد

در حسرت ایمای تو بود و تو نبودی

نقاشی دریا که کشیدم تک و تنها

محتاج تماشای تو بود و تو نبودی

آن عطر قلم جوهر عشق و دل رسوا

خواهان هوسهای تو بود و تو نبودی

صد قافیه زد دل به هوای سرکویت

دل ؛ وسعت دریای تو بود و تو نبودی

دیشب که گل از آیینه ماه گل انداخت

در فکر تمنای تو بود و تو نبودی